ناشر: | انتشارات نسل روشن |
---|---|
نویسنده: | نیکو اصغری خاناپشتانی |
تیراژ: | 100 |
سال نشر: | 1400 |
نوبت چاپ: | اول |
تعداد صفحات: | 26 |
شابک: | 978-622-247-701-1 |
شماره کتابشناسی ملی: | 8434071 |
قیمت: | 55.000تومان |
گندم
قیمت : 55,000تومان
گندم
باد می وزید و خوشه های طلایی گندم رو نوازش می کرد و همه ی
گندم ها دست در دست هم می رقصیدند و آواز می خواندند. صدای خنده و
شادی شان آنقدر بلند بود که تک درخت اقاقیا بالای تپه هم صدای آن ها را
می شنید و باهاشون همراهی می کرد. گندم کوچولو عضو جدید خانواده ش
بود و هر روز با تابش خورشید سرش را بالا می آورد و رو به آسمان آبی
می کرد و از اینکه با تمام خانواده ش توی این مزرعه بزرگ زندگی می کنند
احساس خوشبختی می کرد. روزهای گرم برای اون و خانواده ش خیلی
لذت بخش بود و نوید به ثمر رسیدن و نزدیک شدن به تولدی دوباره بود.
روزها پشت سر هم میگذشت و همگی خوب و خوش در کنار هم زندگی
می کردند. یک روز گرم تابستان گندم با دوستانش در حال حرف زدن
بود و همزمان موهای بلند طلایی اش را شانه می کرد که دید از دور صدای
دم سیاه می آد قارقارکنان بهشون نزدیک میشه، اون برخلاف بقیه کلاغ ها
دوست گند مزار بزرگ بود. گندم نگران شد چون هیچوقت دم سیاه رو آنقدر
هراسان ندیده بود. تمام گندم زار سرشان را بالا آوردند و منتظر بودند تا ببینند
دلیل این این همه داد و قال چیه؟ پدربزرگ که چرتش پاره شده بود رو
کرد به سمت اون وگفت: باز چی شده که همه جا رو گذاشتی رو سرت؟ دم
سیاه که نفس نفس می زد رفت به سمت پدربزرگ و گفت: خبر بدی براتون
دارم. زن ها همگی نگران شدند و یکی از آن ها گفت: نکنه باز آدم های خان
با اون ماشین های غول پیکرشون دارن میان سراغمون؟
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.