یک قسمت از هزارمین قسمت از خواب‌های من

با این همه کلمه‌ها، صداها و هجاهایی که تو سرم پرسه می‌زنه
چیکار کنم…کاش می‌شد فریادشون زد/ کاش می‌شد نشست و
همه رو برای یکی زمزمه کرد و آروم کنارش به همۀ اون‌ها خندید
فکر کنم قشنگ باشه تصویر این همه کلمه‌های مسخره وقتی
بیرون میان و آروم و خجالت‌زده از کنارم رد میشن ….
یا حداقل کاش بشینم و یه کتاب دستم بگیرم که پُرِ از حرف‌ها و
کلمه‌های من باشن/ هی بخونم و هی بخونم و بخونم/ شاید
اینجوری حداقل لحظه‌ای که می‌خونم به آرامش برسم ….
و چقدر اون لحظه‌ها می‌تونه شیرین باشه وقتی که تموم این
حرف‌ها و هجاها و صداها تبدیل بشن به متن‌هایی کوتاه و بلند/
از سر من بیرون بیان و بشینند روی بند کاغذ/ اینقدر بشینن که
خیسی اون‌ها از بین بره و خشک بشن و قابل استفاده
خوب خشک شدن هم باید یه منبع نوری داشته باشه/ به نظرم
اون منبع نور همین چشم‌های گرم شماست، وقتی می‌خونید و
می‌خونید و می‌خونید / این گرما خیسیِ این نوشته‌ها رو از بین
می‌بره و باعث میشه که خشک بشن یا اصن نه پخته بشن و
قابل استفاده
پس بخوانید/ بخوانید/ بخوانید بخوانید که چشم‌های شما
همون منبعِ گرماست ….