زیر آوار جدایی

زندگی رنگ زیاد دارد ولی مال ما سیاه بود؛ این را همیشه بابا می‌گفت. اما
در این همه سیاهی، من آرزوهای سفیدمخملی زیاد داشتم. آرزوی همان
چیزهایی که دل همۀ بچه‌ها را شاد می‌کند. اما مثل یکی بود یکی نبود، آرزو
بود، روزهای سفید نبود. بابا راست می‌گفت، زندگی ما رنگش سیاه داشت.
همۀ دلخوشی‌ام شده با گل عروسک ساختن خیلی خوب است، وقتی
خواستند دعوا کنند، داد بزنند آنها را زود خراب می‌کنم تا نترسم.